❄️❤️جهــــان کوچــک مــن❤️❄️

❄️❤️جهــــان کوچــک مــن❤️❄️

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش -حافظ-
❄️❤️جهــــان کوچــک مــن❤️❄️

❄️❤️جهــــان کوچــک مــن❤️❄️

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش -حافظ-

آسمان این شهر...


آسمان این شهر

تا ابد

در حسرت با هم بودنِ دو نفر سخت خواهد گریست،

آسمان این شهر و

چشمانِ یکی از آن دو نفر 

شباهت عجیبی به هم دارند...




روزها میگذرند و من هر روز......



روزهــــــــــا میگذرنـــــد
و من هر روز...
دنیا را بیشتر میشناسم،
عاقل تر می شوم
و محتاط تر... نمیدانم
شاید فقط ترسوتر میشوم... اما این را میدانم که...
دیگر کمتر رویا میبافم،
دیرتر آدمها را باور میکنم،
کمتر از زشتیها تعجب میکنم،
و
بیشتر احساساتم را نادیده میگیرم.

روزها میگذرند
و من هر روز
بیشتر از دنیای سادگی ام فاصله میگیرم...

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند


امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند 
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد 
تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت 
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد 
بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را 
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد 
خمخانه بیارید که آن باده که باشد 
در خورد خماریم به پیمانه نگنجد 
میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا 
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد 
مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد 
تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر 
سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد 
در چشم منت باد تماشا که جز اینجا 
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد 
دور از تو چنانم که غم غربتم امشب 
حتی به غزل های غریبانه نگنجد



غزل 320-حسین منزوی

صدای تیشه فرهاد

صدای تیشه فرهاد

 دوباره میکشد فریاد

که ای شیرینتر از جانم 

چرا بردی مرا از یاد؟...

کاش میشد قصه رفتن را....

 

کاش میشد قصه رفتن را وقت گفتن بی صدا تغییر داد



 کاش میشد سرنوشت خویش را خود نوشت و بر کف تقدیر داد